میلادمیلاد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

میلاد نازم عاشقتم مامانی

روز جهانی کودک

میلادم، چراغ خونه ام، آبادی خونه ام، نور هر دو چشمم، قوت زانوهام (بین خودمون باشه ها! اینا را از باباجون یاد گرفتم وقتی که دایی محمد حسین کوچیک بود براش میخوند البته با آهنگ) روز خودت و همه ی کودکان دنیا مبارک 
17 مهر 1390

خداحافظی سخته سخته سخته

سلام گل مامان امروز سحرخیز شده بودی و ساعت 6 صبح بیدار شدی به همراه بابایی رفتی حمام، من هم ناهار ظهر را آماده کردم و سفره صبحانه را پهن کردم و هر سه تایی دور هم یه صبحانه مفصل خوردیم. اول که بابا خداحافظی کرد و رفت سر کار کلی پشت سرش گریه کردی بعدش هم که من خواستم برم سر کار کلی گریه کردی خلاصه پرستارت با آب دادن به گلهای تو حیاط سرگرمت کرد و مامانی رفت سر کار. البته قبلا هر روز صبح برامون بای بای میکردی و من وبابایی با خوشحالی میرفتیم بیرون اما چند روزیه که خیلی بی تابی میکنی، وقتی گریه میکنی دلم میگیره کاش درک میکردی که مامان بابا نمیتونن تمام روز در کنارت باشند. دوستت داریم قد ستاره های یه آسمون پرستاره
4 مهر 1390
1